امامزاده جعفر دارابکلا
اردیبهشت ۱۴۰۲ ، عکس از : حمیدرضا طالبی
حرم قم عکاس: رحیم آفاقی
تبریک قهرمانی افتخارآفرین خانمهای گرامی به ترتیب الفبایی:
الههخانم طالبی فرزند آقا اسماعیل طالبی دارابی «جناب آزاد»
و کوثرخانم طالبی فرزند آقامحمدرضا طالبی دارابی با مربیگری استاد
خانم عزیزی نکا در مسابقات کیک بوکسینگ کودکان کشور در سالن
ورزشی تختی ساری، | ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ | مدیر مدرسه فکرت
قالب رنگینه دامنه
جوانی > میانسالی >> و حالا کهنسالی من
روز عروسی دامنه
دامنه با همکاران مرکز اسناد
نمای یال شرقی دارابکلا
ثبتِ حمیدرضاهه | | ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ | | نشرِ دامنه
پیوند پنج ضلع آسمان و ابر و زیبایی و زمین و انسان
اکبر مختاری | ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ | عکاس: محمد ابراهیم شهابی
اکبر مختاری | ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ | عکاس: محمد ابراهیم شهابی
ثبتِ حمیدرضاهه | | ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ | | نشرِ دامنه
شرحم برین عکس: این دو قارچ با هم عین زنوشیها الکی یا قهرند!؟
یا به هم ناز میکنند و غمزه میخرند؟! نمیدانم. کارِ حمیدرضا هیچ مِسِن (=موقع) بیحکمت نیست!
و
جناب حجت الاسلام شیخ مردان کافتری کِلایی نکایی
حجت الاسلام شیخ مردان کافتری کِلایی نکایی
حجت الاسلام شیخ عشوری لالیمی
جناب آقای ابراهیم اکبری بزمینآبادی
جناب حاج شیخ احمد آهنگر دارابی
حجت الاسلام آق سید شفیع شفیعی دارابی
غروب ۲۸ خرداد ۱۴۰۲ حرم حضرت معصومه (س)
کوکی؛ گلی از بوتهی خودروی صحرایی
تمشکبه زبان محلی: تمِشلَم. عکاسش آقاابراهیم دارابکلایی
امروز عید غدیر ( دیروز ۱۶ تیر ۱۴۰۲ )
تغییرلباس مشکی آق سید علیاصغر با جامهی تبرّک حرم امام رضا ع
آقا محسن دارابکلایی ۱۶ تیر ۱۴۰۲ در مسابقات کُشتی استانی در رامسر، مقام برتر آورد
حاج احمد بابویه. تیر ۱۴۰۲ مزار دارابکلا
بلوار اوسا. عکاس: حمیدرضا طالبی
شلیل
ماهی در ماهیتابه هم کارِ ماهیگیر زبل آقا حمید است عمو هنرمند من
حاج غلامرضا یزدانی. تیر ۱۴۰۲ مکه
انبهِ سرخ
مشهد. هشتم ماه محرم
(۳ مرداد ۱۴۰۲) از راست:
ابراهیم گلچین. سید حسین شفیعی
قاسم بابویه. اسماعیل آفاقی. محمد مختاری
چندی پیش مستندی میدیدم (عکسی هم از آن هنگام دیدن تلویزیون مستند، انداختم) که در آن دانشمندان زیستشناس به حُرمتِ بوتهها و درختها و تمام رویدنیهای کف جنگل، تمام ملزومات و حتی کفِ کفش خود را ضد عفونی کردند. اول خیال کرده بودم برای حفظ جان خود است ولی کمی بعد خودِ دانشمند پژوهشگر طبیعت روشن ساخت برای حفظ گونهها و سلامت جنگل چنین کردند تا خدشهای به حریم جنگل وارد نکنند. خواستم گفته باشم وقتی کف جنگل اینهمه احترام دارد و سلسلهشروطِ رعایت، چگونه میشود کفِ جامعه و خیابان و کشور را آلود؛ با هر کاری که سبُک و جِلف و جفاست
شبِ چهلِ مرحوم حجت الاسلام آسید علی صباغ آن انسان خلیق و متقیست؛ پایینتکیه، دیشب ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ پای منبر جناب حجتالاسلام استاد آشیخ موسی بابویه. دوستان گرامیام را درین صحنه میبینم: جناب قاسم ملایی، جناب سید اسحاق شفیعی، جناب سید موسی صباغ، جناب احمد چلاوی، آن پشت هم، جناب علیمیرزا چلویی، جناب سید رضی سجادی. البته در عکسی دیگر جناب سید کاظم صباغ را هم دیدم. خواستم با این متن شرح عکس، هم عرض ادبی نموده باشم محضر این رفیقان، هم یاد مرحوم صباغ را گرامی بدارم که هر بار که زیارتش میکردم و ملاقاتی دست میداد، میدیدمش، خودم را سرشار مییافتم. علت معلوم است؛ روحانییی بود در کمال زیّ طلبگی، پرهیزگار، متواضع، پنددهنده و خندان و گرم و گیرا. خدا غرق رحمت کناد وی را. عکس هم از آقامهدی رنجبر هست در صحن محترم هیئت. آسد کاظم و آسد موسی بازم تسلیت فراق فریقِ برادر
(عکس امامزاده داوود دارابکلا کناز حموم عمومی. پیش خونهی اسانظر سلیمانی)
جوانی > میانسالی >> و حالا کهنسالی من...
دامنه کهک
...
خاطرات جبهه و جنگ و انقلاب (۱۴۶)
دیشب است، قم؛ شب سیزدهم محرم (۹ مرداد ۱۴۰۲) در بوستانی زیر حومهی کوه خضر که چند شب مجلس عزاداری دعوت بودیم. عکسی دیشب انداختم و جنبهی یادگار دارد نه هنر عکاسی. از شبهای به یاد ماندنی بود نحوهی سوگواری با منبر مختصر همین سید جوان روحانی که خوب خطیبی میکرد و یک ذاکر مسلط اهل بیت ع که حاشیه نمیزد. معرفت بود درد و اشک و کسب قال و حال که تخلیه میکرد فرد را. البته جای شریفان این صحن هم، خالی که باقالیپلوی پرگوشت گوسفندی هم نذری خوردم که معتقدم مجلس امام حسین ع بدون پلو و چلو و چای، فروغشم، کم است و یا اصلا" نادرست. درود بر نذریدهندگان و سوگواران
دفترنوشتههای خطیام
از کتاب «بایدها و نبایدها» اثر بینظیر شهید بهشت
شستوشوی قبرِ شهید ابراهیم عباسیان در مزار دارابکلا
این دستهی ببخل است. روز عاشورا. زیر دوربین عموزادهام آقاحمیدرضا. هر چه باشد من یک ببخلی هستم، پس به این دسته عشق دارم. خصوصا" وقتی میبینم شهید محلهام حمومپیش، شهید ابراهیم عباسیان رفیق دورهی انقلاب مرا، سالهاست بر روی پیشانی پیشرانهی برق میکروفون نصبساخته دارد و دل آدم را میرباید. تابستان داغ داغ من شاهد بودم شهید ابراهیم عباسیان روزه میگرفت آن هم سرِ کار سخت که من نوجوان روزه را یک خط در میان میخوردم. و شهید ابراهیم، با روزه نماز میگزارد. او با امپریالیسم آمریکا عمیقا" ضدیت آگاهانه داشت. این دسته را شهیدان منطقهی ببخل: شهیدان سیروس اسماعیلزاده (دائی خانمم) شهید شیخ حسن بابویه، شهید شیخ حسن آهنگر طالب، شهید اصغر بابویه مرحوم گتی هدایت، شهید علیرضا عارفزاده و رفیق و همبازی دوران جوانیام شهید محمدجواد طالبی عموزادهی عزیزم، چه رونقی بخشیدهند. نبود اگر امام راحل ره و رهبری معظم این مردِ خالص جبهه و جنگ و میدان و تئوری مقاومت، نیز نبود اگر اینهمه شهیدان (که خون خود از سرِ اخلاص و سرفراز ماندن ایران از هر نوع تجاوز و تعدی و فساد، دادند) اینک صدام، خراسان قدم میزد! و تهران را سازمان ترور منافقین بیغولهی خود داشتند. دستهی ببخل خداقوت که در کورانِ سختیهای شدید، دست به تأسیس هیأت و دسته زدید و جوانان و عاشقان امام حسین ع را در زیر علَم و تکیهی ابوالفضل س ببخیل جمع کردید
دامنه و حمید آهنگر ولی
گروه «اکبرعمو»
متنی بر حسب خاطرهی سیاسی
در اجابت فوری به درخواست جناب حجت رمضانی
به نام خدا. سلام. مبارزه بر سرِ سرنگونکردنِ شاه، مبارزین دارابکلا را نسبت به هم متحد و حتی "یکی" و «کَلبِنکولا» (روی هم ریخته) کرده بود. دستکم دَه اتاقِ انقلاب در دارابکلا توی منزل اشخاص انقلابی راه افتاده بود که شب -و حتی وسط روز در وقت و بیوقت- آنجا جلسه برگزار میشد، یکی از آن دَه تا، اتاقِ وزیری رفیقبزرگ ما آقای علیاکبر آهنگر بود؛ مشهور به حاجموسیاکبر. شاید اگر بگویم هزارمرتبه بیشتر، شُو و صبح زود رفتیم این اتاق نشستیمُ تصمیم گرفتیمُ روی صدها مسئله، مشاورت و مباحثت صورت دادیم گزاف نگفتم. این اتاق در کنار آن نُه اتاق -که چند سال پیش در دامنه هر دَه تا را معرفی کرده بودم- هم شکلگیری انقلاب در محل را سروسامان میداد، هم امور محل و مسائل امنیتی روستا را سَرساب =(مراقب و متوجه) + (کِشرفته از گسترهی واژگانی محامین در متنی ازو در بالا) میشد. بگذرم. انشعاب میان انقلابیون بر اثرِ تضاد (شامل: بیشن، گرایش، مبانی، مظاهر، موارد، گزینش، رأی، سلیقه، و ...) و در پارهای موارد هم بر اثرِ نِقار و قُدقُد (=همان چالش به زبان امروزی) میان افراد شاخصتر محل، باعث شده بود دو گروهِ انقلابی مُجزّا از هم شکل بگیرد و هر کدام در جایی جدا، پیش رَوند. رفتند.
راست، بالا کنار مسجدوتکیه، آن "ساختمان کتابخانهی اَمانی عمومی" را مثلا عینِ لانهی جاسوسی خبایان شهید مفتح تهران، فتح کرد!! و چپ را مثلا" بیخانمان و آواره و زیرِ صدها آوارِ انگ و ننگ، تصفیه و ای بسا تسویه! با اُوردنگی!!! محکم (البته ذهنی ذهنی ذهنی چون عینی عینی عینی جرئت نداشت) بیرون انداخت. چون کشکولی اگر کار به قَبسِنیبِن (وعدهگاه دعواکَفها) میکشید خَرزنجیرِ جیبرفتهی راست همان در دم پیچ میخورد. و چماق هم که کارا نبود؛ پوک بود چون پیتهچو و راستیراستی هم راست با یک پِخ چپ متواری میشد. رفیقم ق الآن رگِ گردنش راست شد!!!)
چپ هم، گاناهی! کوچکل را جمع کرد رفت پشت آقامدرسه یک پایگاه با چوبِ سِفت و پولادینِ تیردار و اِزّاردار راه انداخت با دو اتاق نگهبانی و نشست، با چند تخت، دو طبقه هم ساخته شده بود تخت. البته تکیهومسجد را هرگز ترک نکرد چپ. چپ کنارِ راست، راست کنارِ چپ بر سرِ خیلی از مسائل مذهب، بر اتحاد و اشتراک ماند ولی روی مسائلی حادّ از سیاست، با هم تفارق داشتند و گونهگونی رأی و عقیده. شاید بهترین رابطهی چپ و راستی حکومتی، در خودِ دارکلا حکمفرما بود. چون چارچوب و آن پِ سازه از سیمانِ عقیده به اسلام، محکم و پرملاط پُر شده بود. راست، سرِ چپ اسم گذاشته بود، چند تا، یکی اسم همین گروه «اکبرعمو» بود. یعنی گروهی که چون تماما" دوروبرِ خونهی «اکبرعمو»آهنگر جمعاند، چنین نام گرفتند.چهار بزرگسالترِ جمع چپ شامل: همین اکبرعمو، اصغرعمو (مرحوم اصغر رنجبر) مُصفاعمو (مرحوم مصطفی مؤمنی اوسایی دارابی مشهور به مصطفی نجار جانباز مؤمن) و مُصفاعموی دیگر (حاجممدلی مصطفی آهنگر) در میان چپ، برجستگی سنوسالی و پیشکسوتی داشتند. بگذرم. یک عکس هم، از درونِ اتاق نشست پایگاه چوبی چپ، از آلبوم شخصیام گذاشتم که من سمت راستی در حال مصاحبه و خاطره با آق حمید آهنگر حاج ولی سمت چپی هستم. عکاسش هم جعفر رجبیست. این زمانِ عکس، من تازه از جبههی مریوان سال شصت و یک برگشته بودم و نصفِ رفقای دیگرم (به سردستگی سید علی اصغر) تازه رفته بودند جبههی کاویژال دزلی مریوان. جبهه، جزوِ آن مشترکات عمیق چپ و راست دارابکلا بود که دوشادوش هم، به جنگ با دشمن رهسپار میشدند. بگذرم. ویشته نگم. دامنه
هلاک ماهیهای دارکلارود
وای
وای؛ وقتی آب به بحران رسد، کمیابی با کمآبی جوش میخورد و آنگاه ویرانگر میگردد. این هم مُردن دستهجمعی ماهیان «دارکلارود» هم بر اثر کمبارشی آسمان، هم به علت بیرحمی آدمیان، هم شاید به خاطر کمرمقی مسئولان منطقهیمان. عموحمید دیشب هم وعده کرد به من که صبح زود از بستر رودخانه عکسی اندازد، انداخت. وای! کشته شدند همهشون. عین نهنگهای دماغهی امیدِ نیک آفریقای جنوبی که آن سال دستهجمعی خودکشی کردند. اما ماهیهای رود محل ما نه خودکشی، که کُشتار شدند در قحطی آب. بگم: آب که نباشد، آه میماند و آخ و آکندگی دهها و صدها حسرت در دل. حمید از دردمندیات به حال این بیزبانهای بیآب ممنونم. آیا هست دلی که نتپد به این درد. خدایا آب، آبرو و عبرت و دستشستن از سرقت «آب»! آری؛ وای؛ وای
...
وقتی از جفتکوه قارتخیل تا هر کجای رودِ دراز دارکلارود در پایینصحرا و لِهمال و پلنگاوذر، مثلا" لوبیا و بوتهها و گاجهدارها از آبِ بسترهای بهشدت کاستهی شدهی تابستانِ کمآب، سیرآب شوند آیا اینان (بیدقتان!) فکر نمیکنند سهمِ آبِ شُربِ آبزیان بیدفاع و زبان را دزدیدهاند؟! و بر حلقوم بادمجون و ذرت و زالزالک ریزاندهاند؟!! به قول وثیقی از وثوقانم حتی کفکِش هندل زنَند و تماموقت روشن سازند و هر چه آب است را بکشانند و غُلزَمها را از هر چه آب است، تهی نمایند؟! و لاجَرَم ماهی و غاز و مار و خرچنگ و قورباغه را بمیرانَند و تلفات بر پیکر طبیعت نیمهخشکیده وارد کنند؟! حقآبه هم اگر هست، هم واسه باغ و باغچه است، هم برا غاز و قورباغه. لابد میراب ناظر است و سهمها به نسبت نیاز و وضع بغرنج آن تسهیم میکند. کجاست رحم بر زبانبستهها؟!! سپاس از زبانِ ناطق، قلب راقِق و چشمِ ناظر عموحمیدرضا که تصویرسازی کرد و مرا به نوشتن این مقدار هشدار، مُجاب. زنهار! ای اهل دیار. نفسَکنفسَکآمدنِ این آبزیان آیا ندارد صاحبِ اختیار؟!
میبینید؟ نمیدانم شما کیا را. من درین عکس -که از آن صحن محترم به گوشیام آمده- مردی را میبینم شرافتمند -که اگر به اعتبار لفظی وی را "مقدس" و همسایهی مرزی "عصمت" توصیف نمایم- پیش دستگاه منطقیام شرم ندارم و نادم هم نیستم. من درین صحنهی آرایهشدهی هنرورزانهی روضه، آری «او» را میبینم که وقتی در مجلسی و جمعی و مزاری حاضر میشود یک تسکین حتمی و فور ی است و چون خود مردِ مُروّت و انسانِ اهل سَکینت است؛ کیست این مرد که چشمم را درین تصاویر مجمع گرفته؟ فامیل عظیم من کبل سید محمد. یک حاجی واقعی، حجگذار مؤمن. نمازگزار بزرگ. شریفی در تهجّد و تعبد. مؤمنی بیآزار، انقلابی واقعی، مذهبی عامل. خدایا ازین جور انسان متدین بر کشور ما بیفزای. جناب حاج کبل سید محمد! درین عکس (روضهی دیشب بالاتکیهی دارابکلا) به نشستنت و ماندنت در عزای سنگین آبای شما حضرت اباعبدالله ع همراهات اشک میریزم و همچنان سوگوار محرمم. از خدای متعال به اِلحاح و لَحن ملیّن میخواهم عمرت، آن قدرِ آن قدر طولانیی طولانی طولانی، که وجودت محل ما را همچنان در دایرهی دارالمؤمنی نگاه دارد. خودت میدانی ای مرد بزرگ روستا چقدر محبوب و بزرگ منی. ادب و ارادت محضر باعظمتت: ابراهیم
حاج سید تقی شفیعی: سلام علیکم و رحمهالله. بسیار عالی. کبل آقا نظیر ندارد در محل. شما بدرستی از تعبد ، تهجد ، انقلابی ، مردمداری و وجهه مذهبی و فعال در عرصههای مختلف و اثر گزار در مراسم آل الله اشاره فرمودید. انشاءالله دعای شما در حق همگان و حقیر سروپا تقصیر مستجاب گردد. دفتر خدمات رضوی دعاگوی شما هستم ، در خط امام رئوف ع مستدام باشید. آمین
این شور و شعور که برخاسته است از دستهی روستای "اوسا"ست. دستهی که هر بار دیدنشان ما را دستکم به سه یاد میاندازد: نخست این که این همسایهی جنوب شرقی ما نُهِمروز (=عربی آن: تاسوعا) خوانِ نعمت نذری میگستراند برای مردم دارابکلا و فردایش هم دَهِمروز (=عربی آن: عاشورا) برخوان مردم دارابکلا نذری نوش جان میکنند. دوم این که زنجیرزنان اسبق و سابق و لاحق و لایق را وصل آن شبی میکند که دستهی محل ما با سوز و گداز میرفت و میرود به اوسا و امامزاده علی اکبر آنجا و این شعر در گوش نوازش میشد: «اهلِ عزای شاهِ دین، خوش آمیدین خوش آمیدین». و سوم هم این مسئله که دستهی میزبان لذت میبرد از ورود دستهی میهمان؛ چه اوسا و چه آن اولاولها هیئت آقاصالح میدان راه آهن ساری به روستای ما. ای دستهی اوسا، سپاس ازین پایبندی دیرین شما برای اشک و آه و مویه برای قیام دشت کربلا. درودا بر حمیدرضا روستای اوسا محل همسر گرامی خود را از قاب دروبینش دور نگذاشت در گرمای بیتابکنندهی ظهر عاشورا
چِلچِلا: خوشبختانه درین خشکی و داغی جهان (که حتی همنوعانمان در گیتی از گرمازدگی تلف میشوند و خدای متعال دانَد بر سر حیوانات بیزبان هم چه آمده باشد چون که اخبارِ حیوانات را کی بگوید که آنان از دست انسان در تخریب زمین چه میکشند) عموحمیدرضا مواجه شده با این دستهی چِلچِلاها (=فارسیاش پرستوان مهاجر) که به تعبیر خود حمید «این هم هیأت چِلچِلاها». مسیر مُرسمراه است از سمت دارابکلا و اوسا به آنجا. دستهی پرندههای مهاجر خداقوت. چه دانیم در تسبیح شما چه ذکریست خدای سبحان را و چه نغمهایست بر کدام نُت. فقط میدانیم بودنتان یعنی محیط زیستمان هنوز هم جایی برای پاکزیستن و پاکماندن هست. حالیا سپاس حمیدرضا. سللم هیأت چِلچِلاها. برای شماهای پرندههای بیگناه "قُله عین قُلک عمل میکند" را ستون روزم میکنم. ممنوم.