کرانه دارابکلا میاندورود

میاندورود؛ شهرستانی سرسبز، پُرروستا، با طبیعتی دلرُبا، میانِ دو رودِ ساری و نکا، جنگل تا دریا ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

کرانه دارابکلا میاندورود

میاندورود؛ شهرستانی سرسبز، پُرروستا، با طبیعتی دلرُبا، میانِ دو رودِ ساری و نکا، جنگل تا دریا ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

پاییز دارابکلا در لنز سید علی اصغر

طبیعتِ پاییز آذرین روستای دارابکلا

به دیدۀ لنز و جهان بینی سید علی اصغر شفیعی دارابی

13 آذر 1396

آذر یعنی اَخگر. یعنی آتش. یعنی مظهر نور و گرما

یعنی نُماد شُعله و سوز سرما. و به تسامح و تشبیه دامنه

یعنی روزهای دریافت رنگ ها و رنگینه ها

و نیز کشف  راز و رمزینه های حضرت باری تعالی

بر روی زمین زیبای خدا

که خودِ سید علی اصغر در ضمیمۀ ارسال عکس ها

به تلگرام دامنه این تعبیر و توصیف را نگاشت:

سلام

نمایه هایی از فراگرد (محیط) جنگل پیمایی ما

در جنگل داراب کلا_اوسا

تماشاگه راز با زیرنویس های ویژه دامنه

پاییز روستای «darab kola» دارابکلا

شالیزار و کار

مهمترین جِلوه گاه آوازهای مازندران بوده است

و جنگل به نظرم

مهمترین گرانیگاه زمزمه ها و نغمه ها و نداها

عکاس: سید علی اصغر. 13 آذر 1396

روستای«darab kola»دارابکلا > میاندورود > ساری > مازندران > ایران

در افسانه های لُری، کوه ها مأمنِ پریان است

و در واقعیتِ روستای دارابکلا، جنگل مأمنِ پری وَشان

دامنۀ زیبای جنگل داراب کلا: «damaneye darabkola»

عشق و آفرینش و زایش

ظُلمتِ نابودی و فنا را می تاراند

جنگل پیمایی در جنگل داراب کلا و اوسا

رفیق من سید علی اصغر؛

از کمی پس از کودکی تا اکنون

و از اکنون تا قیامت و پَساقیامت

کمی عمیق تر از این، به کُنه قصّه ها نظر کُن

دو گام

پیش گذار و

ز سطحِ لحظه گذر کُن

(محمدرضا شفیعی کدکنی. در جستجوی نیشابور. ص 507)

چشم برهم می نهم، هستی دو سو دارد:

نیمی از آن در من و نیم از آن بر من

نیمۀ در من، بهارانی پُر از باغ است و

نیمۀ بر من، زبانِ چاک، چاکِ خاک و

آفاقی پُر از باران و

چشمانِ کویر کورِ تبداران

(محمدرضا شفیعی کدکنی. در جستجوی نیشابور)

جنگل «darab kola» داراب کلا

اگر ساحل خَموش و صخره آرام

و گر کارِ صدف چشم انتظاری ست

من و دریا نیاساییم هرگز

قرارِ کارِ ما بر بی قراری ست

(همان ص 532)

نخست عشقی ست سبز

و عشق، در قلبِ سرخ

و قلب، در سینۀ پرنده ای می تپد

که با دل و عشق خویش

همیشه خرّم است

پرنده بر ساقه ای ست

و ساقه بر شاخه ای

درخت در بیشه ای

و بیشه در ابر و مِه

و ابر و مِه گوشه ای ز عالَمِ اَعظم اوست

کنون به دست آورید

مساحتِ عشق را

که چندها برابرِ عالَم است

آگاهی محصول گفت و گوهاست

پس؛

دامنۀ مفاهمه باید توسعه یاید

بسان سازشِ

این کوهپایه و رودخانه ی

تیرنگ گردی و اَنجیلی چوی داراب کلا

تنها در شعر است که

زبان تمامیِ توانایی خود را آشکار می کند

پس، برای این صحنۀ مینویی جنگل دارابکلا

شعری می آورم:

تا اُفق به پرواز درآیم

و بعد...

قطره قطره چون

باران

بر دهانِ خاک ببارم

تا بر شاخه ها،

زیتون روید و بر

دهان ها، گندم

شیفتۀ متونِ چندلایه و چندمعنا و پویا هستم

و جنگل یکی از این «متون» هاست

مثنویِ معنویِ مولوی «زمان» ندارد

و جنگل دیبای دارابکلا

هم مکان ندارد، هم زمان نمی خواهد

چون مالِ

خدای

لا زمان و لا مکان می باشد

دامنه

گُل آفتابگردان و

نمازِ آفتابش

به شب و

به ابر و

ظلمت

نشود دَمی بر او گُم

دلِ اوست قبله یابش

(محمدرضا شفیعی کدکنی. در جستجوی نیشابور. ص 502)

از سحر،

خیز برداشته ام

تا ذهنِ من به عینِ تو رسد

ای نِگار نَگار جنگل مینوی دارابکلا

به قول شیون فومنی:
اگر قرار باشد روزی من غرق شوم!
رودخانه را به بِرکه ترجیح می دهم،
دریاچه را به رودخانه،
دریا را به دریاچه،
و اقیانوس را به دریا.
(ص 16 مردم شناسی ایرانی)
و من جناب سید علی اصغر
جنگل را به همۀ رؤیاها
و رفیق شفیق را بر تمامی دستآوردها

هیچ پرنده ای زیرِ طاق سقف کوتاه،

دلش به پرواز خوش نیست،

جز آسمان چه جایی بهتر برای پرواز می توان یافت؟

پیوستن به اُفق

جنگل، نقاشی این آفاق است

چه فامیلی داشت مادرم مُلا زهرا

که آفاقی بود و سیرِ اَنفُسی داشت

فروغ فرخزاد: ما دیمی! بزرگ شده ایم

سکر یعنی نگاه درونی

صحو یعنی نگاه برونی

مَحو یعنی ذوب در لایَتناهی

گره خوردگی عاطفه و تخیُّل

این فقط به اشتراک گذاشتن عکس «Ax» نبود،

دمیدن حسّ نِعَمات خدا هم بود

عکسها در اینجا